«رابرت دنيرو»ي 62 ساله، پس از بازي در بيش از هفتاد فيلم و با پيشينه چهل سال در عرصه بازيگري، شمايل بيهمتاي يک بازيگر مولف و صاحب سبک است. «مارلون براندو»ي فقيد که روزگاري نماد کاملي از غايت بازيگري بود و همه -حتي جيمزدين- او را الگوي خود قرار ميدادند سالها بود که کمکار و چاق شده و بيشتر فيلمهايش را بدون وسواس انتخاب ميکرد. اين اواخر براندو به جاي تلاش براي ارائه نمونهاي از بازيهاي درخشانش فقط به خاطر شهرت و اعتبارش پول ميگرفت و به همين سبب نقشش را به سادهترين نحو ممکن بازي ميکرد. از اينرو دنيرو -که از همان سالهاي نخست بازيگري جانشين شايسته «براندو» به شمار ميآمد- جايگاه کنونياش را نيز از براندو به ارث برده و به باور و انتخاب بسياري از منتقدان و تماشاگران همواره در صدر فهرست بازيگران توانمند معاصر سينماي جهان قرار ميگيرد. براستي چه چيزي «رابرت دنيرو» را چنين بيمانند ساخته است؟ تعداد اسکارهايش؟ نه. زيرا او تنها دوبار مجسمه طلايي اسکار را در دستانش گرفته و چندين بار هم نامزد دريافت اين جايزه بوده است که برخي بازيگران از اين لحاظ بالاتر از وي قرار دارند. هواخواهان بسيارش؟ باز هم پاسخ منفي است، چرا که دنيرو برخلاف موفقيتهاي بسيارش در زمينه بازيگري هيچگاه بازيگر موفق تجاري نبوده و تهيهکنندگان چندان برايش سر و دست نشکستهاند که دستمزد بالايي براي حضور در فيلمهايشان به او بدهند. تنها چند سال است که «دنيرو» مسير بازيگرياش را تغيير داده و با روي آوردن به فيلمهاي اکشن و کمدي گيشه را هم فتح ميکند. او در سال 1999 براي بازي در فيلم «اين را تحليل کن» هشت ميليون دلار دستمزد گرفت کارهاي عجيب و غريبش براي ايفاي نقش همچون 30 کيلو اضافه وزن براي بازي در فيلم «گاو خشمگين»؟ باز هم بايد گفت خير. «دنيرو» چند سالي از اين نظر رکورددار بود چون «وينسنت دانافريا» با اضافه کردن 35 کيلو براي بازي در فيلم «غلاف تمامفلزي» سبب شد کار «دنيرو» چندان هم غريب به نظر نيايد. در حقيقت «رابرت دنيرو» سه ويژگي دارد که او را ميان بزرگان بازيگري کمنظير ميکند. نخست اينکه سبک بازي و فرورفتن او در نقش ها به گونهاي است که کمترين اثري از شخصيت خودش باقي نميگذارد، بدينمعنا که او چنان شخصيتهاي جديد و متفاوتي خلق ميکند که در رفتار، حرکات، نگاه و سخن گفتن هيچ شباهتي با «رابرت دنيرو»ي واقعي ندارند. از اينرو شخصيتهاي مختلف وي در فيلمها تفاوت چشمگيري باهم داشته و اثري از تکرار در آنها ديده نميشود. برخلاف وي «آلپاچينو»، «جک نيکلسون»، «جين هاکمن» و برخي ديگر عليرغم بازيهاي بيادماندنيشان، به گونهاي در نقش فرو ميروند که شخصيت شناخته شدهشان تا حدي قابل تشخيص است. اما «آلکاپون» در «تسخيرناپذيران» جز شباهت ظاهري هيچگونه نقطه اشتراکي با «سام» در فيلم «رانين» ندارد. تماشاگري که چندان پيگير فيلمهاي دنيرو نيست ممکن است به هيچ وجه متوجه نشود که نقش «لويي گارا» در «جکي براون» و «ويتوکورلئونه» در فيلم «پدرخوانده2» را يک نفر بازي کرده است. «تراويس بيکل» عصبي و نچسب «گاو خشمگين» کجا و «نيل مکسالي» خونسرد و قابل اعتماد «مخمصه» کجا؟ «دنيرو» در چنان عمقي از نقش فرو ميرود که ديگر خود او را نميبينيم و اين يکي از ويژگيهاي بينظير بازيگري است. ويژگي ديگر بازيگري وي، سبک مينيماليستي اوست، در حالي که بسياري از بازيگران با نمايش اغراقآميز و همهجانبه ويژگيهاي يک شخصيت، به معرفي فرد مي پردازند، دنيرو تا آنجا که ميتواند شخصيت را کمتر «نمايش» ميدهد زيرا بر اين باور است که: «ما در زندگي واقعي تلاش نميکنيم احساساتمان را نشان دهيم بلکه بيشتر در پي پنهان کردن آن هستيم». از اينروست که در عرصه بازيگري نيز در نمايش احساس و انديشه شخصيتها از طريق حرکت، نگاه و سخن خست به خرج ميدهد. بهترين نمونه براي اين سبک از بازي «دنيرو» را ميتوان در فيلم «مخمصه» ديد. اگرچه اين سبک بازيگري وي در فيلمهاي «پدرخوانده2»، «رفقاي خوب»، «رانين» و «امتياز» آشکارتر است اما به سبب قابليت مقايسه با سبک بازي متفاوت «آلپاچينو» در فيلم «مخمصه» بيشتر به چشم ميآيد. در فيلم «مخمصه» دو اسطوره بزرگ بازيگري در مقابل هم قرار ميگيرند: «رابرت دنيرو» و «آلپاچينو». دو بازيگر همنسل و تحسينشده که پس از منتفي شدن حضور «دنيرو» در «پدرخوانده3» سرانجام در فيلم «مخمصه» توانستند در کنار يکديگر قرار گيرند. او در «مخمصه» در نقش يک خلافکار باهوش، بازي زيرپوستي درخشاني دارد و بدون هيچگونه نمايشي از بروز احساسات تنها زرنگي، هوش، تنهايي و مسئوليت پذيري «نيل» را نشان ميدهد. در مقابل «پاچينو» همچون هميشه بازي خوبش را از طريق تحرک دائمي، واکنشهاي عصبي، حرکات غلو شده و حرکت کردن دائمي چشمانش نشان ميدهد. به اين ترتيب در «مخمصه» فرصت مقايسه سبک مينيماليستي «دنيرو» در برابر سبک متضاد «پاچينو» فراهم ميشود و در نتيجه ارزش کار او بيش از پيش به چشم ميآيد. حتي «پاچينو» که يکي از نوابغ بيچون و چراي بازيگري است و اتفاقا يکي از بهترين بازيهايش را هم در همين فيلم -مخمصه- ارائه داده مقهور بازي دنيرو ميشود. «دنيرو»يي که در نهايت خست احساساتش را نمايش ميدهد و فيلم را از آن خود ميکند. صحنه رستوران و قتل پايان فيلم «مخمصه» را به ياد آوريد، صحنهاي که فرصت مناسبي براي تماشاي مواجهه آنان است و اينکه چطور بازي «دنيرو» بر «پاچينو» پيشي ميگيرد. سومين دليل موفقيت «دنيرو» پشتکار، تلاش و نبوغ اوست. وي براي ايفاي بسياري از نقشهايش چنان تلاش ميکند که در توان کمتر بازيگري ميتوان آن راسراغ گرفت او براي بازي در «گاو خشمگين» جداي از افزايش وزن، چندين ماه هم تمرينات سخت ورزشي انجام داد تا بتواند بخوبي نقش يک بوکسور را ايفا کند. وي براي بازي در فيلم «شکارچي گوزن» ساخته «مايکل جيمينو» مدتها با کارگران اوهايو زندگي کرد، با آنها در رستوران نشست و به خانههايشان رفت تا ويژگيهاي رفتاري و گفتاريشان را بياموزد. حتي به خاطر نقش کوتاهي که در فيلم «دار و دستهاي که نميتوانست شليک کند» با هزينه خود به ايتاليا رفت تا راجع به گروهي خاص تحقيق کند. پيش از آغاز فيلمبرداري «کازينو» کت و شلوار و جليقه ميپوشيد، در استوديو با تفاخر راه ميرفت و با خود ميگفت: «من مالک اينجا هستم،» حکايت وسواسهاي بيش از حد او هنگام ساخت فيلم، نيز زبانزد کارگردانان است. «دنيرو» به سبب سابقه تئاترياش بشدت به تمرين و روخواني فيلمنامه معتقد است و هنگام فيلمبرداري هم به هر نتيجهاي رضايت نميدهد. نماهاي او (به درخواست خودش) به برداشتهاي بسيار ميانجامد تا سرانجام احساس کند که بهترين بازي ممکن را ارائه داده است. اين تلاش و سختگيري در کنار استعداد فراوان وي، «دنيرو» را در فهرست بزرگترين بازيگران تاريخ سينما جاي داده است. بسياري از نقشهاي او فراتر از خود فيلمها جاودان و در يادها ماندگار شدهاند. بسياري از جملههايي که در فيلمها ميگويد در ذهن تماشاگران يادآور لذت تماشاي قدرت بازيگري او شده است. مثل تکرار چند باره: «با من صحبت ميکني؟ در فيلم «راننده تاکسي» و جمله «منو نگاه کن» در «مخمصه». دنيرو چند سالي است که در انتخاب نقشهايش تنوع بخشيده است. او در سال 1999 نقش «پلويتي» را در کمدي «اين را تحليل کن» بازي کرد که به نوعي هجو شخصيتهاي مافيايي بود که پيشتر آنها را بازي کرده بود. سال بعد از آن هم نوبت به ايفاي شخصيت کارتوني رهبر بيباک در فيلم «راکي و بولوينکل» رسيد. به نظر ميرسد که در سالهاي اخير نقشهاي کمدي به تدريج نسبت بيشتري از شخصيتهايي که او ايفا ميکند را به خود اختصاص داده است، هر چند که بازي خوب او در نقشهاي کمدي سبب بروز جنبه ديگري از استعداد فراوان او ميباشد، اما در مقابل حضور و بازي در آثاري چون «زمان نمايش» به اعتبار «دنيرو»ي بزرگ لطمه ميزند. او بايد قدر موقعيت کنونياش را بداند و مثل «مارلون براندو» آن را از دست ندهد. «دنيرو» هنوز هم ميتواند بهترين باشد و هر صحنه و فيلمي را «حتي مقابل آلپاچينو» از آن خود نمايد. او هنوز هم ميتواند -همانطور که در فيلم «مخمصه» رو به دوربين ميگفت- به تماشاگر بگويد: «منو نگاه کن،» دنيرو شانس همکاري با فيلمسازان صاحبنام و بزرگي چون «برايان ديپالما»، «فرانسيس فورد کاپولا»، «سرجيو لئونه»، «برناردو برتولوچي»، «مارتين اسکورسيزي» و... را داشته است. بازي دنيرو ديده نميشود که فهميده ميشود. از اينرو روح سرکش و ناآرام وي -که در کالبدي به ظاهر آرام مخفي است- تماشاگر را مجذوب بازي دروني خويش ميکند. شايد به همين دليل او ترجيح ميدهد کمتر وقتش را صرف سخن گفتن کرده و نگاه کردن و خاموشي را برميگزيند. او با نگاه جستجوگرش که نگاه واقعي يک بازيگر است پيرامونش را ميکاود. آنچه بيشتر در آثار دنيرو به چشم ميخورد بازي او در «سکوت» است درست برخلاف «آلپاچينو». دنيرو گفتن ديالوگ را به خوبي ريتم و ضرباهنگ ميشناسد به گونهاي که تماشاگر هيچگاه -حتي- از مونولوگهاي وي خسته نميشود، گويي اين مونولوگها به صورتي شعرگونه بيان شده و با حرکاتي حساب شده همراهند. بيشک رابرت دنيرو بازيگر خلاقي است که باشيوه خاص کشف و شهودش در بازيگري جاودان خواهد شد و نام خود را به عنوان اسطورههاي بازيگري در تاريخ سينما به ثبت خواهد رساند. دنيرو تاکنون همواره يک احساس وصفناپذير را در جريان تماشاي فيلمهايش به تماشاگر تزريق ميکند، تا بدان حد که مخاطب هنگام تماشاي فيلم تمامي لحظهها با وي احساس همذاتپنداري مينمايد. اين در حالي است که خودش ميگويد: «من دوست ندارم فيلمهاي خودم را نگاه کنم و هنگام تماشاي آنها به خواب ميروم». فيلمشناسي: سه اتاق در منهتن (ژانپير ملويل - 1965)، تبريکات (برايان ديپالما- 1968)، آواز سام (جان.سي. برودريک-1969)، جشن عروسي (برايان ديپالما، جانشيد- 1969)، سلام مادر (برايان ديپالما- 1970)، مادر تمام عيار (راجر کورمن- 1970)، جنيفر در ذهن من (نوئل بلک- 1971)، زاده براي پيروزي (ايوان بيسر- 1971)، دار و دستهاي که نميتوانست شليک کند (جيمز گلدستون- 1971)، طبل را آهسته بزن (جان.دي. هانکوک- 1973)، خيابانهاي پايينشهر (مارتين اسکورسيزي- 1973)، پدرخوانده 2 (فرانسيس فورد کاپولا- 1974)، راننده تاکسي (مارتين اسکورسيزي 1976)، 1900 (برناردو برتولوچي- 1976)، آخرين تايکن (اليا کازان- 1976)، نيويورک، نيويورک (مارتين اسکورسيزي- 1977)، شکارچي گوزن (مايکل جيمينو- 1978)، گاو خشمگين (مارتين اسکورسيزي- 1980)، اعترافات واقعي (اولوگراسبارد- 1981)، سلطان کمدي (مارتين اسکورسيزي- 1983)، روزي روزگاري در آمريکا (سرجيو لئونه- 1984)، سقوط در گرداب عشق (اولوگراسبارد- 1984)، برزيل (تري گيليام- 1985)، ماموريت (رولند جافي- 1986)، قلب فرشته (آلن پارکر- 1987)، تسخيرناپذيران (برايان ديپالما- 1987)، گريز نيمهشب (مارتين برست- 1988)، چاقوي ضامندار (ديويد.هيو.جونز- 1989)، ما فرشته نيستيم (نيل جردن- 1989)، استنلي وآيريس (مارتين ريت- 1990)، رفقاي خوب (مارتين اسکورسيزي- 1990)، بيداريها (پني مارشال- 1990)، در مظان جرم (ايروين وينکر- 1991)، بک درافت (ران هاوارد- 1991)، تنگه وحشت (مارتين اسکورسيزي- 1991)، معشوقه (بري پويمس- 1992)، شب و شهر (ايروين وينکو- 1992)، سگ هار وگلوري (جان.مک. ناگتون- 1993)، زندگي اين پسران (مايکل کيتون جونز- 1993)، داستان برانکسي (رابرت دنيرو- 1993)، فرانکشتاين (کنت برانا- 1994)، کازينو (مارتين اسکورسيزي- 1995)، مخمصه (مايکلمان- 1996)، هواخواه (توني اسکات- 1996)، خوابگردها (بري لوينسون- 1996)، اتاق ماروين (جري زيک- 1996)، قلمرو پليس (جيمز مگنولد- 1997)، جکي براون (کوئنتين تارانتينو- 1997)، سگ را بجنبان (بري لوينسون- 1997)، آرزوهاي بزرگ (آلفونسو کورئون- 1998)، رانين (جان فرانکن هايمر- 1998)، اين را تحليل کن (هارولد رامس- 1999)، کامل (جول شوماخر- 1999)، ماجراهاي راکي و بولونيکل (دس مکآنو- 2000)، مردان افتخار (جورج تيلمن جرارد- 2000)، ملاقات والدين (جي روچ- 2000)، پانزده دقيقه (جان هرتزفيلد- 2001)، امتياز (فرانک اوز- 2001)، زمان نمايش (تامدي - 2002)، شهر کنار دريا (مايکل کيتونجونز- 2002)، موهبت الهي (نيک هالم- 2004)، افسانه کوسه (بيپ برگران، ويکي جانسون- 2004)، ملاقات فاکرز(Fokers) (جي،روچ- 2004)، پل سن لوئيس ري (مگ گوسکان- 2004)، پنهان کن و بجوي (جان پولسون- 2005)، چوپان خوب (رابرت دنيرو- 2006، در مرحله پيش توليد)، يکشنبه شب دوست داشتني (جاناتان گلازر- 2006، در مرحله پيشتوليد)